برای مهدیار عزیزم
من در این دلواپسی ها نشسته ام تنها ...
می خواهم با تو سخن بگویم...
می خواهم باز چهره ات را با همان لبخند کودکانه ببینم ...
می خواهم هرچه انتهایش به اسم تو و یاد تو ختم می شود ...
شعرهایم ناتمام ماندند .... اسیر دلتنگی شدم من ...
وخواب مرا به رویای با تو بودن می رساند...
کاش خیابانهای شلوغ سهم ما نبود ...
اما ... غصه ای نخواهم خورد ... اشک هایم را برای شانه های تو ذخیره خواهم کرد ...
حرف های ناتمامم را به روی دیوار قلبم حک می کنم و با دیدنت همه را تکمیل می کنم ...
پاییز از راه می رسد و ما دوباره به بودن و رسیدن به انتهای جاده سرنوشت می اندیشیم ...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی