مهدیارمهدیار، تا این لحظه: 11 سال و 23 روز سن داره

مهدی یار عزیز کوچولوی مامان و بابا

متفاوت

دوستای خوبم سلام بی مقدمه می خوام بگم به علت درخواست های شدید اقوام و آشنایان این پست رو اختصاص می دم به فاطمه سادات (نوه عمو جون) تا عزیزانی که موفق به دریافت و دیدن عکس قشنگ و نازش نشدن تو این پست بتونن چهره ناز این دخمل کوشولوی ما رو ببینن .    ...
17 مهر 1392

مهدیار و شیطنت

سلام به گل پسر قشنگ خودم . الهی من فدات بشم که بزرگ شدی و شیطنت هات هم بیشتر شده . یکی از کارایی که تازه یاد گرفتی اینه که صبح که از خواب پامیشی اولین کاری که می کنی سوار روروئکت می شی و می ری سراغ گوشی تلفن و اینقد به زبون خودت حرف می زنی تا مامانت شماره  خونه مامانی رو بگیره و با هامون حرف بزنی . الهی فدای اون صدای نازت . تازگی ها یاد گرفتی با روروئک اینقد تند حرکت می کنی که باید مواظبت باشیم که خدایی نکرده یه موقع به جایی نخوری . بعد سریع می ری سراغ میز مبل و هر چیزی روی میز باشه می اندازی زمین . و با اون انگشت های کوچیکت روی شیشه رو طراحی می کنی و منم پشت سرت دستمال می کشم . ولی در هر صورت همه این شیطنت ها با یه خن...
7 مهر 1392

مهدیار تو باغ عمو جون

روز جمعه همه فامیل تو باغ عمو جون دعوت بودیم . خیلی روز خوبی بود و تو عسل خاله اون روز خیلی پسر خوبی بودی و اصلاً اذیت نکردی . اینم چند تا عکس تو باغ عمو جون ازت گرفتم .                                   اینجا هم صحرای سرآسیاب  این هم عکس محمد طاهای خوابالو   ...
4 شهريور 1392

مهدیار در حال عروسک بازی

سلام خاله جون چند روز پیش که اومده بودم خونتون خیلی بهونه می گرفتی  وقتی بردمت توی اتاقت دیگه ساکت شدی و با عروسک هات بازی می کردی . اینم چند تا عکس از بازی کردنت:   ...
3 شهريور 1392

تولد بابایی

روز جمعه تولد بابایی بود .  یه قلب عاشق با یه حس بی قرار و کوچک                                        فقط می خواد بهت بگه بابایی گلم تولدت مبارک         ...
3 شهريور 1392

شعر آقا خرگوشه

سلام گل خاله امروز تصمیم گرفتم اون شعری رو که خیلی دوست داری و هر موقع خوابت میاد باید برات بزارم تا خوابت ببره رو برات تو وبلاگت بزارم .   یه روز یه آقا خرگوشه رسید به یه بچه موشه   موشه دوید تو سوراخ خرگوشه گفت  : آخ   وایسا ، وایسا کارت دارم من خرگوش بی آزارم   بیا از سوراخت بیرون نمی خوای مهموم   یواش موشه اومد بیرون یه نگاهی کرد به مهمون دید که گوشاش درازه دهنش بازه، بازه   شاید می خواد بخوردم یا با خودش ببردم   پس می رم پیش مامانم آنجا می مونم   مادره موشه عاقل بود زنی باهوش و کامل بود   ...
31 مرداد 1392

برای مهدیار عزیزم

من در این دلواپسی ها نشسته ام تنها ... می خواهم با تو سخن بگویم... می خواهم باز چهره ات را با همان لبخند کودکانه ببینم ... می خواهم هرچه انتهایش به اسم تو و یاد تو ختم می شود ... شعرهایم ناتمام ماندند .... اسیر دلتنگی شدم من ... وخواب مرا به رویای با تو بودن می رساند... کاش خیابانهای شلوغ سهم ما نبود ... اما ... غصه ای نخواهم خورد ... اشک هایم را برای شانه های تو ذخیره خواهم کرد ... حرف های ناتمامم را  به روی دیوار قلبم حک می کنم و با دیدنت همه را تکمیل می کنم ... پاییز از راه می رسد و ما دوباره به بودن و رسیدن به انتهای جاده سرنوشت می اندیشیم ... ...
22 مرداد 1392

کارای جدید پسری

الهی خاله فدات بشه امروز که اومده بودی خونه مامانی یه کارای جدیدی یاد گرفته بودی گفتم تا دیر نشده برات بنویسم. 1- یاد گرفته بودی توپت رو نگه می داشتی و یه دفع شوت می کردی    یا توپت رو می گرفتی و یه دفعه تو دهنت می کردی. 2- یاد گرفته بودی وقتی می خوابیدی سریع با دست چپ پای چپت رو می گرفتی ولی با دست راست بلد نبودی این کار رو بکنی فکر کنم قراره در آینده چپ دست بشی .   3-یاد گرفتی قشنگ غلط می زنی .  4- یاد گرفتی انگشت شصت پاتو می خوردی .     5- و - با آب دهنت  بادکنک می ساختی . 6- وقتی می خوابی سریع دستت رو روی چشمت می زاری که نور اذیتت نکنه .   7- فکر کنم می خوای د...
14 مرداد 1392