مهدی یار عزیز کوچولوی مامان و بابا

با عرض سلام خدمت تمام نی نی وبلاگی های عزیز و همه دوستان گل خودمون و همه عزیزانی که با اینکه این چند وقت ما نبودیم نظرلطفتشونو بهمون ثابت کردن و با نظراتشون ما رو شرمنده خودشون کردن . ایشالله بتونم یه ذره از محبت هاشونو جبران کنم. این چند ماهی که نبودم اتفاقای خاصی افتاد و اول از همه از مهدیار جونم (عزیز دل خاله ) شرمنده ام که نتونستم وبلاگش رو به روز کنم و بعد از همه دوستان معذرت خواهی میکنم که نتونستم جواب نظراتشونو بدم . ایشالله در اولین فرصت سری جدید عکس های نازگل خاله رو براتون میذارم . به امید فرداهایی بهتر برای همه نی نی وبلاگی های نازنینم. ...

تابستان 1393 نمایشگاه گل و گیاه محلات ...

سلام عشقم ، سلام نفسم مهدیار جونم خداروشکر که بزرگ شدنت رو نظاره گر هستم و هر روز که کلمات جدیدی یاد میگیری هزاران هزار بار خدارو شکر می کنم . اینم فرهنگ لغت مهدیار جون در سن یک سال و 6 ماهگی : بسوزه = بوسوزه                                   دایی حسن = دایی اَنَن مرگ بر آمریکا = مرگ بر اِبیکا                    خاله = آله دود و دود و دود ایران = دو دو دو ایان...

مهربون خاله سلام     ببخشید گلم که دیر به دیر وبلاگت رو به روز میکنم پسر گلم یک سال و نیم است که وارد دنیای شیرین زندگی شدی و به زندگی همه ما رنگ و بوی دیگه ای دادی . اینقد شیرین زبون شدی که یک لحظه جدایی از تو برای همه ما سخته . الهی خاله برات بمیره که وقتی رفتی واکسن یکسال و نیمی رو بزنی اینقد گریه کرده بودی .خاله حدیثه که طاقت نداشت دنبالت بیاد ولی مامانی میگفت خیلی گریه کردی ولی خدا رو صدهزار مرتبه شکر که بعد از واکسن تب نکردی فقط یکمی پاهات درد میکرد و نمی تونستی راه بری و همش نشسته بودی . اینم عکس نفس خاله بعد از زدن واکسن ...

خوب شد که تو به دنیا آمدی و تمام دنیای من شدی امشب را جشن میگیرم به برکت زمینی شدنت وعزا میگیرند فرشتگان ! چون کوچکترین فرشته آنها 16 ماه است که زمینی شده است عاشقانه دوستت دارم   ...

تاریخ 1393/6/3 ورود مهدیار به حرم امام رضا (ع) و در حال سلام دادن به آقا عاشق بازی با مهر ها بودی و هر کس می خواست بیاد مهر برداره شما هم یه دونه بهش میدادی خروج مهدیار از حرم و باز هم در حال سلام دادن ...

مسافرت شمال تاریخ 29/5/1393 یه روز واقعا به یاد موندنی به همراه مامانی و بابایی و عزیز و بابا جون تو شهر بابلسر. مهدیار گلی عاشق آب بازیه و وقتی دریا رو دید اول یکمی ترسید ولی وقتی موج دریا اومد طرفش ذوق کرد و دیگه از تو آب بیرون نمی اومد   بفرمایید ادامه مطلب ... روز اول کنار ساحل   بازی تک نفره مهدیار تو آلاچیق مهدیار در حال سرو ناهار و بازی با آکواریوم داخل رستوران یه روز خیلی گرم تو جنگل تنگراه یه شب هیجانی کنار ساحل که از همون بدو ورود دو دست لباس عوض کردی ...

        هفتمین دندون تاریخ 1393/6/5 هشتمین دندون تاریخ 1393/6/9   ...

گل خاله سلام ... ماشالله روز به روز شیرین کاری هات داره بیشتر میشه و بیشتر از سن خودت کارات را انجام میدی . یه روز بابایی در حال بادام شکستن بود که شما هم اومدی و شروع کردی به کمک کردن البته کمک که نمیشه گفت بیشتر خرابکاری ...          اینجا بابایی بهت گفت آقا مهدیار چکش رو بده من شما هم یه لبخند بهش زدی یعنی اینکه نمیدم تازگی ها تا بهت میگیم مهدیار دوربین رو نگاه کن سریع موش میشی این شکلی و وقتی بهت میگیم مهدیار پیر مرد شو اینجوری میشی ...